گلستان سعدی
(حکایت 29 – باب دوم: در اخلاق درویشان)
یکی از بزرگان را بادی مخالف در شکم پیچیدن گرفت و طاقت ضبط آن نداشت و بیاختیار از او صادر شد. گفت: ای دوستان! مرا در آنچه کردم اختیاری نبود و بَزَهی بر من ننوشتند، و راحتی به وجود من رسید، شما هم به کرم معذور دارید.
شکم زندان باد است ای خردمند ندارد هیچ عاقل باد در بند
چو باد اندر شکم پیچید فروهل که باد اندر شکم بارست بر دل کتاب زهرالربیع نوشته شیخ نعمت الله جزایری از مجتهدین دوران صفویه
باد پربرکت
مردی در مجلس حجاج نشسته بود و ناگهان بادی از او خارج شد و بسیار شرمگین شد. حجاج برای آنکه خجالت او را از میان ببرد گفت: تو دیگر مالیات نده و بعد به او گفت: اگر چیز دیگری میخواهی، بگو تا برآورده کنم. در همین وقت غلام عربی را نزد حجاج آورده بودند و او قصد کشتن او را داشت، مرد از حجاج خواست غلام را به او ببخشد و حجاج هم پذیرفت. غلام که از مرگ نجات یافته بود به دنبال مرد میرفت و پشت او را میبوسید و میگفت: قربان فلان جایت بروم که آزادی مردم در گرو باد توست.
گوز عربی
مردی از سوریه با دوستش به اصفهان رفت. روزی به حمام رفتند و در حمام گوزید. دوستش گفت: آبروی ما را بردی. مرد گفت: نگران نباش ما عربزبانیم و اینان فارسزبان، گوز ما را که به عربی است نمیفهمند.
باد بدیع
روزی بدیع همدانی به دیدن صاحببن عباد آمده بود. صاحب او را پهلوی خودش بر سر تخت نشاند. در همین موقع بادی از بدیع صادر شد. خجالت کشید و گفت: آواز تخت بود.
صاحببن عباد گفت: آواز تخت نبود، آواز تحت بود.
خانهای در بهشت
فقیری در مسجد خوابیده بود. دچار قولنج شد و شکمش به شدت درد میکرد. تا آنجا که از درد مینالید و به زمین میغلطید. فریاد میکرد و هر کار میکرد تا بادی از او صادر شود تا کمی راحت بشود افاقه نمیکرد. تا آخر که دست به دعا برداشته بود و دایم میگفت: خدایا! بادی برسان! خدایا! گوزی برسان.
چون نزدیک صبح شد حالش بهتر نشد و تقریباً در حال مرگ بود. دوستانش هم ایستاده بودند و شاهد مرگ او بودند. فقیر دایماً دعا میکرد و میگفت: خدایا مرا از جهنم نجات بده، خدایا بهشت را نصیب من کن، خدایا به من خانهای در بهشت بده.
رفیقی که همانجا شاهد بود، گفت: مرد حسابی! تو از خدا گوز خواستی به تو نداد، چطور به تو بهشت میدهد؟
خفه شو
شخصی در برابر حجاج ایستاده بود و میخواست درخواست خود را بگوید، امّا مضطرب شد و از فرط دستپاچگی گوزید: نگاهی به پشتش کرد و دستی بر آن زد و گفت: یا تو ساکت شو من مطلب را خدمت ایشان بگویم، یا من خفه میشوم تو زر بزن.
امین حکومت
شخصی نزد معاویه نشسته بود. ناگهان بادی از او صادر شد. به معاویه التماس میکرد که آن را از مردم پنهان کند. وقتی مردم جمع شدند، معاویه به آنها گفت: بدانید که این مرد گوزید.
آن مرد گفت: ببینید! کسی که محرم گوز مردم نباشد، چگونه امین حکومت است؟
شاه چگونه وضو نگه دارد
احمد جوهری نقل کرده است که:
چون شاه عباس به جنگ روم رفت و لشکریان طرفین صف کشیدند، شاه عباس هراسان و مضطرب شد و ترسید. به شیخ بهایی گفت: چه کنم؟ شیخ گفت: راه تدبیر بسته شده، پناهی جز خدا نیست. باید وضو بگیری و دو رکعت نماز بخوانی و دعا کنی تا پیروز شوی.
کل عنایت در همانجا حاضر بود، گفت: یا شیخ! شاه از ترس گوز به کونش بند نمیشود، چطور میتواند وضو نگاه بدارد که نماز بخواند.
کتاب لطائف الطوائف از مهم ترین آثار طنز زبان فارسی است. این کتاب در قرن دهم توسط مولانا فخرالدین علی صفی نوشته یا به عبارتی گردآوری شده است.
باد مرد بدبخت
مردی خوشبخت دچار بدبختی شد، در دوران بدبختی، عطسهای زد، عدهای که نزدیک او بودند فکر کردند که بادی از او خارج شده است. به او فحش و ناسزا گفتند، خودش خندید و گفت: عجب روزگاری است. در ایام خوشبختی اگر بادی از من خارج میشد، مردم آن را عطسه به حساب میآوردند و رحمتالله میگفتند و حال که در بدبختی به سر میبرم، عطسة مرا باد میدانند و لعنتالله میگویند.