میر جعفر جوادزاده خلخالی یا سید جعفر پیشهوری سیاستمدار، روزنامهنگار و مبارز انقلابی کمونیست ایرانی بود. او نخست وزیر حکومت ملی آذربایجان و مؤسس فرقه دموکرات آذربایجان بود. او کمیسر امور خارجه جمهوری گیلان بود. پیشه وری از بنیانگذاران و عضو کمیته? مرکزی حزب عدالت در باکو، از مؤسسین حزب کمونیست ایران در نخستین کنگره آن و دبیر مسؤول تشکیلات این حزب در تهران بود.
او در 1272 شمسی در روستای سیّدلَر زیوه سی خلخال متولّد شد و در ده یا دوازده سالگی و پس از اندکی تحصیلات ابتدایی، به همراه خانواده? اش که در یک آشوب دارایی شان را از دست داده بودند، به قفقاز رفت. در آن زمان باکو به عنوان یک مرکز جدید صنعتی هزاران جویای کار را به خود میپذیرفت. او در باکو در دانشگاه کمونیستی زحمتکشان شرق تحصیل کرد، و در آنجا ضمناً در مدارس اتحاد ایرانیان و بلدیه به شغل معلمی پرداخت.[
پس از انقلاب روسیه، به مرام کمونیستی علاقهمند شد و فعالیت مطبوعاتی خود را با مقاله نویسی در نشریه آچیق سوز (حرف بی پرده)، ارگان حزب مساوات و آغاز کرد و سپس با روزنامه آذربایجان، جزء لاینفک ایران، ارگان حزب دموکرات ایران شعبه باکو همکاری کرد. در پی حوادث اسفند 1296 و افزایش فعالیتهای سوسیالیستی بین کارگران باکو به حزب عدالت پیوست و در در نشریاتی چون حریت، ارگان حزب عدالت، و دیگر نشریات چپ باکو به فعالیت روزنامه نگاری ادامه داد. او در اواسط سال 1298 در خلال کنفرانس عمومی حزب عدالت به عضویت کمیته? مرکزی آن درآمد. پس از سلطه بلشویکها بر جمهوری آذربایجان و اشغال انزلی توسط شوروی در اواخر اردیبهشت 1299 او در گیلان به همراه دیگر اعضای حزب عدالت فعالیت سیاسی گستردهای را شروع کردند. در اوایل تیر آن سال حزب عدالت طی یک کنگره به حزب کمونیست ایران تغییر نام داد و پیشه وری عضو کمیته مرکزی آن شد. او پس از یک کودتا، وزیر امور خارجه جمهوری گیلان شد.[4] او در کنگره خلقهای خاور در باکو به عنوان نماینده ایران حضور داشت. او با شکست نهضت جنگل ایران را ترک کرد. او در باکو روزنامة اَکینجی (زارع) را چاپ میکرد. با تفاهم ایران و شوروی و وجود امکان برای فعالیتهای علنی، او به هیئت تحریریه روزنامه حقیقت، ارگان اتحادیه عمومی کارگران ایران پیوست. وی در نوشتن مقالات این نشریه چپ که در آن زمان از مهمترین نشریات سیاسی بود نقشی مهم داشت. این نشریه در تیر 1301 توقیف شد و پیشه وری به علت فشارهای شدید دولت به باکو رفت. او در آنجا معلمی کرد ولی به گفته خود به دلیل تمایل همسرش و وضع ایرانیان باکو به و در پی تشکیل دومین کنگره حزب کمونیست ایران و برای سازماندهی مجدد فعالای صنقی و سیاسی به ایران برگشت و دبیر کمیته مرکزی و مسؤول تشکیلات حزب کمونیست ایران در تهران شد. او پس از مدتی اقامت در بابل احتمالاً در زمستان 1306 وارد تهران شد و تا اوایل سال 1308 مدیریت کتابفروشی کتابخانه فروردین را داشت. در اواخر تابستان آن سال معلم مدرسه شوروی شد. در سال 1309 به همراه دیگر اعضای شبکه کمونیستی دستگیر شد. در اواخر 1318 محاکمه و به اتهام «قبول فرقه اشتراکی و تبلیغ آن» به «ده سال حبس مجرد و سال حبس تأدیبی» محکوم شد. اندکی قبل از شهریور 1320 پس از ده سال محکومیت در 1319 به کاشان تبعید شد ولی در پی سقوط رضاشاه دوباره وارد عرصه سیاسی شد.[3]
او که از اعضای مؤسس حزب توده در نشست مهر 1320 بود، و نقش مهمی در تدوین اولین مرامنامه آن داشت به علت اختلافات سیاسی قبلی با بعضی از رهبران دیگر حزب ناشی از دسته بندیهای حزب کمونیست در دهه 1300 و وجود اختلاف و شکاف بین کمونیستهای قدیمی در زندان رضا شاه از جمله شخص دکتر تقی ارانی و آوانسیان و تسری جدی آن به «حزب توده ایران» و یا به این دلیل که ماهیّت کمونیستی «حزب توده» چندان روشن نبود و یا شاید به این دلیل که پیشهوری شخصیت خویش را بسیار فراتر و موجهتر از مؤسسین حزب توده میدید، در حزب چندان قعالیتی نکرد. او رورنامه آژیر را تاسیس کرد و نخستین شماره آن را در اول خرداد 1322 منتشر کرد. این روزنامه با وجود چپ بودن به حزبی نبود. خط مشی این روزنامه هم احتمالاً از دلایل دوری حزب از پیشه وری بود چرا که به علت مقاله او به مناسبت مرگ رضاشاه جلوی حضور او به عنوان نماینده منتخب حزب در نخستین کنگره حزب توده ایران در مرداد 1323 را گرفتند.[3]
پیشه وری در انتخابات دوره چهاردهم مجلس شورای ملی به عنوان نماینده اوّل تبریز انتخاب شد ولی در 23 تیرماه 1323 اعتبارنامه وی علیرغم حمایت دکتر مصدق از وی به علت مخالفت نمایندگان محافظه کار و حمایت بعضی از نمایندگان حزب توده از آنها اعتبارنامه او تصویب نشد.[3] در سال 1322 خود را کاندیدای نمایندگی دوره 14 مجلس شورای ملی کرد و به عنوان نماینده اوّل تبریز رأی آورد، ولی در 23 تیرماه 1323 اعتبارنامه وی علیرغم حمایت دکتر مصدق از وی با مخالفت گروه سید سیدضیاءالدین طباطبائی در مجلس شورای ملی رد شد. این اتفاق تکاندهنده و تلخ، روزهای تاریک گذشته را در ذهنش تداعی میکرد. بسیاری از پژوهشگران معتقدند که این مسئله عامل اصلی انزوا و فرو غلتیدن پیشهوری در دامن روسها بودهاست و این اقدام نمایندگان مجلس را یکی از مهمترین عوامل تقویتانگیز پیشهوری برای تشکیل فرقه دمکرات آذربایجان دانستهاند؛ به طوری که نقل شده هنگام رد اعتبار نامه پیشهوری، او با صراحت گفتهاست: «من به این سادگیها دست بردار نیستم و خیلی زود حساب این مرتجعین مارک دار را خواهم رسید»؛ «من از پنجره بیرون رفتم ولی از در وارد خواهم شد».[5]
پس از جنگ جهانی، شوروی به عنوان یکی از فاتحان آن، خط مشیی توسعه طلبانه را در خصوص ایران در پیش گرفت که منجر به تلاش برای گرفتن امتیاز نفت شمال، فرا نخواندن نیروهایش از شمال و تاسیس حکومتهای خودمختار در آذربایجان و کردستان شد. سید جعفر پیشهوری در سال 1324 به تبریز رفت و با تنی چند از دیگر فعالان سیاسی آذربایجانی فرقه دموکرات آذربایجان را تأسیس و با انتشار بیانیه دوازده شهریور اعلام موجودیت کرد. اختیارات گسترده تر محلی از لحاظ اداری، تدریس زبان ترکی در مدارس در کنار زبان فارسی و اصلاحات ارضی و اقتصادی از جمله مهمترین خواستههایی بود که در توضیح اهداف و خواستههای این تشکل جدید سیاسی عنوان شده بود[5].[3]به دنبال آن پس از تشکیل مجلس ملی در تاریخ 21 آذر 1324 حکومت خودمختار آذربایجان را برپا داشت. این اقدام او همراه با تصرّف پادگانها و واحدهای نظامی توسط اعضای فرقه دمکرات موسوم به فدائیلر در تبریز، ارومیه، زنجان، اردبیل و دیگر شهرهای آذربایجان بود. این حرکت مورد پشتیبانی نیروهای نظامی شوروی بود. فرقه دموکرات، کنگره خلق آذربایجان را تشکیل داد که در 30 آبان 1324، دستور به تشکیل انتخابات برای تشکیل مجلس ملی آذربایجان و نهایتاً حکومت ملی آذربایجان داد. مجلس ملی در نخستین اقدام خود در 21 آذر، تشکیل حکومت ملی به نخست وزیری پیشه وری را اعلام کرد. پس از تشکیل دولت قوام در بهمن 1324، در بهار 1325 شوروی موافقت کرد نیروهایش را از ایران خارج کند. پیشه وری در اردیبهشت برای مذاکره با مقامات تهران، به این شهر سفر کرد و در اواخر خرداد هیئت اعزامی تهران با او در تبریز مذاکره کرد. دولت مرکزی در نیمه دوم 1325 برای اعاده حاکمیت خود در آذربایجان نیروی نظامی مستقر کرد و فرقه دموکرات از هم پاشید و پیشه وری پس از واگذار کردن رهبری فرقه در 19 آذر به محمد بی ریا، چند روز قبل از سقوط کامل فرقه دموکرات به همراه چند تن از دیگر رهبران فرقه که انبوهی از فعالان این جنبش بعداً بدانان پیوستند به شوروی پناه برد و در باکو اقامت گزید.[3][5]
وی در 21 آذر 1324 در مقالهای در روزنامه آزیر با عنوان “چرا سید ضیاءالدین طباطبایی را خائن ایران میدانیم؟ آیا سران ایلات و عشار مردمان میهن پرستی هستند؟” مینویسد:
«ایران باید یک دولت مستقل ملی به تمام معنا داشته باشد و سعی بکند طایفه بازی و ایل بازی را از بین ببرد. تمام افراد ملت را در زیر یک بیرق و یک قانون تمرکز بدهد. هر کسی بر خلاف این رفتار بکند خائن است. مردان میهن پرست هرگز به تضعیف کشور خود اقدام نمیکنند و هیچ وقت راضی نمیشوند بر خلاف قوانین کشور خود رفتار نموده و هم میهنان خود را آزار بدهند و مرکزیت کشور خود را متزلزل سازند. مردان شرافتمند از بالای سر کشور خود با بیگانگان رابطه نمیزنند. در خطرناک ترین موقعها بر علیه دولت مرکزی بر نمیخیزند و برای احقاق حقوق مشروع یا ادعاهای نامشروع خود از راه دزدی و غارتگری و شورش و بلوا اقدام نمیکنند. ارتجاع بین المللی از وحدت ایران خوشش نمیآید و سعی میکند در پیکر ایران دولتهای کوچک به وجود بیاورد».[6]
ما همیشه گفتهایم و اکنون نیز صریحاً میگوییم: ما بهطور جدی به ایران و تمامیت ارضی آن علاقمند ایم. اگر از طرفی خدشهای به آن وارد شود شاید جدّیتر و فداکارانهتر از ساکنان ایالتهای دیگر ایران – برای جلوگیری از آن [خدشه] اقدام خواهیم کرد. با این حال هرگز حاضر نیستیم از دفاع از ملّت، زبان و آداب و رسوم و خصوصیتمان به شرط آنکه کشورمان یعنی ایران را خدشهدار نکند- صرفنظر کنیم. اینجا چیزی که مغایر با قانون و حقّ حاکمیت خلقهای ایران باشد وجود ندارد. برعکس اگر ما خود را با دست خودمان اداره کنیم، چه بسا این امر بتواند به تکامل و تعالی ایران رشد بیشتری دهد. نهضت ملی ما دیگر از چارچوب ملّی خارج شده و مقام پیشاهنگی جنبش دموکراتیک ایران را احراز کردهاست. اکنون دیگر عموم مردم ایران شروع به درک این موضوع و معنای حقیقی آن کردهاند. گفتگوهای آغاز شده در تهران موجب روشن شدن ابهامات و سوءتفاهماتی گشته که دشمنان ما به طرق و بهانههای گوناگون ایجاد کردهاند. این گفتگوها حسن تفاهمی اساسی میان خلق آذربایجان و ایرانیان بیرون از آذربایجان به وجود آوردهاست. این حسن تفاهمات علیرغم تلاشهای مذبوحانه? مرتجعین داخلی و خارجی، روز به روز عمق مییابد و نتایج مثبتی میدهد.[7]
چنانچه تهران راهِ ارتجاع را انتخاب کند، خداحافظ! راه در پیش. بدون آذربایجان به راه خود ادامه دهد. این است آخرین حرف ما.[8]
آذربایجان ترجیح میدهد بهجای اینکه با بقیه ایران به شکل هندوستان اسیر باشد، برای خود سرزمین ایرلند آزادی باشد.[9]
اگر کار بدین منوال پیش رود، ما چارهای نداریم جز این که تماماً از تهران جدا شده و دولتی مستقل تشکیل دهیم.[10]
سران "فرقه دموکرات آذربایجان" تلگرامی به میرجعفر باقراف، دبیر اول کمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان به "جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان" مخابره کردند که متن آن در روزنامه آذربایجان، ارگان کمیته مرکزی "فرقه دموکرات آذربایجان" به چاپ رسید در متن تلگرام مذکور چنین آمدهاست:
چندی بعد پیشهوری از استالین درخواست میکند مخفیانه برایشان اسلحه بفرستد و بهاو قول میدهند که نخواهند گذاشت کارگزاران دولت ایران از این موضوع اطلاع بیابد. بهاو اطّلاع میدهند که مردم آذربایجان خواهان جدایی از ایران هستند ولی اگر استالین ترجیح بدهد که فعلاً از ایران جدا نشوند، همهمچنان برای برقرار کردن دولت سوسیالیستی در ایران تلاش خواهند کرد
زیباترین کلام : لاالله الا الله
زیباترین معشوق : الله
زیباترین انسان : پیامبر اسلام (ص)
زیباترین سلسله : انبیاء علیهم سلام
زیباترین آواز : اذان
زیباترین بناء : حضرت ابراهیم (ع)
زیباترین قربانی : حضرت اسماعیل (ع)
زیباترین مهاجر : هاجر همسر ابراهیم (ع)
زیباترین صابر : حضرت ایوب (ع)
زیباترین پارسا :حضرت علی (ع)
زیباترین مادر : حضرت فاطمه (س)
زیباترین شهید : امام حسین (ع)
زیباترین پیرمرد : حبیب بن مظاهر
زیباترین استاد : امام صادق (ع)
زیباترین زندانی : امام موسی بن جعفر
زیباترین منتقم : حضرت مهدی (عج)
زیباترین قیام : قیام حضرت مهدی (عج)
زیباترین عمو : حضرت اباالفضل العباس (ع)
زیباترین پرچمدار : حضرت اباالفضل العباس (ع)
زیباترین سخنگو : حضرت زینب (س)
زیباترین غنچه : حضرت علی اصغر (ع)
زیباترین آوازه : سلمان فارسی
زیباترین دین : اسلام
زیباترین ستون : نماز
زیباترین نماز : نماز زیارت عاشورا
زیباترین عمل : عدالت
زیباترین سمبل : حج
زیباترین لباس : احرام
زیباترین رحمت : باران
زیباترین زمین : کربلا
زیباترین بیابان : عرفات
زیباترین مسجد : مسجد النبی
زیباترین خانه : کعبه
زیباترین سنگ : حجر الاسود
زیباترین چشمه : زمزم
زیباترین ماه : رمضان
زیباترین روز : روز جمعه
زیباترین جمعه : ظهور حضرت مهدی (عج)
زیباترین شب : شب قدر
زیباترین کوشش : فی سبیل الله
زیباترین حرکت : شهادت
زیباترین ندا : فطرت ( وجدان )
زیباترین ناله : نیایش
زیباترین نیکی : نیکی به پدر و مادر
زیباترین آغوش : آغوش مادر
زیباترین سرمایه : زمان
زیباترین لحظه : پیروزی
زیباترین دوست : کتاب
زیباترین کتاب : قرآن
زیباترین مجلس : جلسه قرآن
زیباترین ابزار : قلم
زیباترین کلمه : محبت
زیباترین حرف : حق
زیباترین جنگ : جنگ بالنفس
زیباترین میعاد : معاد
زیباترین حزب : حزب الله
الا یا ایها السّاقی ز می پرساز جامم را
که از جانم فرو ریزد هوای ننگ و نامم را
از آن می ریز در جامم که جانم را فنا سازد
برون سازد ز هستی هسته نیرنگ و دامم را
از آن می ده که جانم را ز قید خود رها سازد
به خود گیرد زمامم را فرو ریزد مقامم را
از آن می ده که در خلوتگه رندان بیحرمت
به هم کوبد سجودم را به هم ریزد قیامم را
#####################
در مدرسه از دوست نخواندیم کتابی
در مأذنه از یار ندیدیم صدایی
در جمع کتب هیچ حجابی ندیدیم
در درس صحف راه نبردیم به جایی
در بتکده عمری به بطالت گذراندیم
در جمع حریفان نه دوایی و نه دایی
در جرگه? عشاق شوم بلکه بیابم
از گلشن دلدار نسیمی رد پایی
این ما و منی جمله ز عقل است و عقال است
در خدمت مستان نه منی هست و نه مایی
از سال 900تا 1200هجری قمری
از قرن نهم و دهم به بعد مخصوصاً در زمان سلاطین صفوی خلخال ،شاهد وقایع و
حوادث تاریخی بوده بطوریکه نویسندگان بررسیهایِ تاریخی و آثار باستانی
آذربایجان نوشته اند چون شاه اسماعیل اول صفوی طارم را گرفت متوجه خلخال
شد انجا نیز جنگ کرده هفتصد نفر بر سر شاه جمع شدند در خلخال چند روزی
هزارو پانصد نفر بهم رسانید . بعد متوجه دارالارشاد اردبیل شد. خبر از علی خان
سلطان چاکرلو رسید که شیخ اوغلی اینک از گیلان خروج نموده و طارم و خلخال را
مسخر نموده بر سر تو میاید.
پیترودلاواله در سفرنامه خود می نویسد:« در قرن یازده قمری ( 1028ه.ق) شاه
عباس در سر راه خود به اردبیل، با قسمتی از نیروهای نظامی خود به خلخال رفته
و گفته میشد که قصد دارد چند روزی برای شکار در آنجا بماندو ضمناً چادرها و
اثاثیه دست و پا گیر را در همانجا بگذارد و به اردبیل نبرد زیرا اردبیل مانند شهرهای
دیگر ایران بدون حفاظ وحصار است و به اشکال میتوان از آن دفاع کرد و در نتیجه
باقی گذاشتن اینگونه وسایل در شهر خلخال که نزدیک اردبیل قرار داشت بیشتر
مقرون به احتیاط بود ودر اینصورت شاه می توانست سبکبار به اتفاق سرداران به
اردبیل برود و در صورت لزوم در آنجا به جنگ با ترکها بپردازد و از عقب جبهه آذوقه ی
خود را تأمین کند.
در ده گیوی یعنی همان جایی که خلیفه استراحت کرده بود ما نیز پیاده شدیم و
چادرها را بپا کردیم. در این محل ناظر یکی از شدت عملهای شاه بودم که
میخواهم آن را شرح دهم تا به طرز رفتار وی با سربازانش بهتر آشنا شوید و
دریابید که او چگونه در تربیت افراد سپاه خود می کوشد و آنان را به رعایت نظم و
عدالت و انصاف وادار میکند.
جریان از این قرار است که دسته ای از سپاهیان اردو و شاید بدون قصد و توجه در
کنار مزرعه ای چادرها برافراشته و اسبان و شتران خود را بدون جلب موافقت
صاحبان مزرعه در اطراف چادرها به چرا رها کرده بودند تا در پرداخت پول علوفه
صرفه جویی کنند. مردم ده به شاه شکایت کردند و او سخنان ایشان را به دقت
گوش کرد و سپس دستور داد چند تن از سران سپاه بدان محل رفتند و با شمشیر
تمام چادرها را پاره کردند و تمام اسبان و شتران و چهارپایانی را که در مزرعه
مشغول بودند گرفتند و مقصران را به زندان انداختند چیزی که برای من مایه حیرت
بسیار شد این بود که وزیر فریدون خان حکمران استرآباد نیز در جمع گناه کاران
توقیف شد و با آنکه وزیر یکی از سرداران معروف شاه عباس و حکام بزرگ ایران بود
به جرم اینکه میوه ای از درختان باغی چیده و بهای آنرا نپرداخته بود به فرمان شاه
تیری از دماغش گذرانیدندو با اسب برهنه ای بدان صورت هولناک چندین بار در
میان اردو گردانیدند.
هامرپورگشتال مؤلف کتاب تاریخ امپراطور عثمانی درباره ی حمله ی عثمانیها به
آذربایجان در اواخر دوره صفویان از خلخال نام برده چنین می نویسد:
«اسماعیل قلندر سر کرده ی قراولان خاصه ی شاه طهماسب جمعی از بی
سروپایان ایرانی را به دور خود جمع کرده بعضی از آبادیها را که به تصرف روسیه
درآمده بود غارت کرد. چون سربازهای روسی او را از آن حدود دور کردند طوایف
شاهسون و شقاقی را به زیر لوای خود دعوت کرد عازم تاخت و تاز اردبیل و خلخال
گردید. پاشای خلخال محمد قلی اول مجبور شد از خلخال فرار کند بعد از آن
لشگرهای متفرق را جمع کرده برسر قلندر برفت قتال شدیدی در میان طرفین روی
داد چهار ساعت طول کشید اسماعیل قلندر شکست خورده خود را به کوههای
ماموم در انداخت.»
میر حیدر عزیزی
تورکای حیل اوغلو
سیدبدلاوغلو میرحیدر عزیزی 1270ـجی گونش ایلینده گونئی آذربایجانین خالخال اؤلکهسینین «سیدلر زیوهسی» (زاویه سادات) کندینده آنادان اولموشدور.
ایلک تحصیلاتینی روحانی مکتبینده باشلایارکن، گرگین دوروملا اوزلشمگ مجبوریتینده تحصیلین داوام ائده بیلمهییب، خالخالدان چیخماق مجبوریتینه اوزلشیر.
1289 ـ جی ایلده بؤیوک قارداشی سیدمدد عزیزی ایله بیرلیکده صنایع مرکزلرینده ایشلمگه باشلاییب نهایت 1291 ـ جی ایلده وطن عشقیایله چیرپینان اورک آنا یوردوندان اوزاق قالماغا دؤزه بیلمهییب بیر داها خالخالا قاییدیب، اکینچیلیک ایشلرینه مشغول اولموشودور.
میرحیدر عزیزی 1296 ـ جی ایلینده « عدالت » فیرقهسیله تانیش اولارکن، بو فیرقهیه گیرمکله رسمی اولاراق اینقالبی فعالیتلره اوز گتیردیلر. بو شهیدین اینقیلابی و آزادلیق حرکاتینا جلب اولونماسیندا گؤرکملی اینقلابی حرکات خادمی رحمتلیک سیدجعفر جوادزادهنین بؤیوک تأثیری اولموشدور.
صنایع مرکزلرینده، کارگر محیطینده اولماق، بئله محیطلرین پیس وضعیتلرین یاخیندان گؤروب و تجروبهلی اینقیلاب خادیملریله اؤزللیکله سیدجعفرله تانیشلیقی میرحیدر عزیزینین سیاسی شعورونون فورمالاشماسیندا بؤیوک رولو اولا بیلمیشدیر.
1321ـجی ایلده توده حزبینین خالخال بؤلومونون أن چالیشقان اؤیهلریندن اولوب و نهایت 1324ـجی ایلده آذربایجان دموکرات فیرقهسی قورولارکن توده حزبینی باشقا اؤیهلری کیمی بو حرکتی آذربایجان میلی منافعلرینه داها اویغون گؤروب بو آزادلیق و دموکرات حرکته قاتیلیر.
رحمتلیک پیشهورینین تاپیشیریغی ایله تبریزه گئدیب، مجلس سئچگیلرینین 14ـجی دوورونده جیدی صورتده فعالیت گوستریر. آذربایجان میلی حوکومتی قورولارکن بو حوکومتین ایصلاحات تدبیرلرینی حیاتا کئچیریلمهسینده باجاردیقدا چالیشیب و بو فیرقهنین مرام و آماجینی آچیغلاییب، نهضتین غلبهسینده اونون بیر فدایی باشچیسی کیمی خیدمتلری نظره آلیناراق میلی حوکومت تکلیفی اساسیندا میلی مجلس طرفیندن 21 آذر میدالیله تلطیف اولونور.
شهیدعزیزی، خلق ایشینه صداقتلی و باجاریغا چالیشما نتیجهسینله خالخال شهرستانینین خورش روستم و شاهرود اؤلکهلرینین اؤلکه باشقانی(بخشداری)نی قبول ائدرکن معین زاماندا بو اؤلکه لرین فدایی دستهلرینه باشچیلیق ائدیر.
شاهرودا ایرجخان و خورش روستمده اکرمخان ایله ووروشماقدا اؤنجول اولاراق، فعال صورتده ایشتیراک ائدیب، خالقین اله گتیردیگی نائلیتلری هابئله اؤلکهنین امنیت و آسایشینی قورماقلا، میلی حوکومت هدفلرینی قاباق آپارماقدا چوخ اؤنملی ائتگی بوراخیر.
1325ـجی ایلده ایرتجاع قوشونلارینین میللتی آنلادیب زنگانا آذوقه یئتیرمک بهانهسیله بو اؤلکه توپ و تفنگ توکوب، بوتون قاباغا گلنلری اؤلدورمگه باشلاماق خبرینی آلارکن، تبریزدن خالخالا قایییدیر. ایرتجاعیلرین خالخالا گیرمکدن قاباغینی آلماق ایستهییر و او اؤز فداییلریله بیرلیکده ییرتیجی و قانایچن پهلوی عسگرلرینین قاباغیندا سون گولـلهسینهقدر دؤزوب و نهایت 43 فداییلریله موحاصیریه آلینیب شیدتلی ووروشمادان سونرا، یولداشلارینین چوخو شهید اولوب و اؤزیله بیر نئچه یولداشلاری توتولورلار. رحیمسیز و دؤزومسوز ایشکنجهلردن سونرا خورش روستم بؤلگهسینین مرکزی، هئیشئیین شهرینه گتیریلیب گولهلهمک تصمیمی توتولور. گولهلهمک زامانی اونون قولونو باغلاییب اوزونو دووارا ساری چئویرمگی ایسته ییرلر « من همیشه دوشمنله اوز ـ اوزه ووروشموشام … » سؤزو جاواب دئیرکن سؤزونو سونا چاتماغینا آمال وئرمهدن اونا آتیش آچیرلار.
شهید میرحیدرعزیز منحوس و سویسئور (نژادپرست) پهلوی رژیمینین قولدور دستهلری طرفیندن فیزیکی جهتدن محو ائدیلسهده او، اؤلمهمیشدیر. اونون آذربایجان 21 آذر حرکاتیندا خیدمتلری و عزیز خاطیرهسی فداییلریمیزین، آزادلیق اوغروندا او و وروشانلارین کؤنلونده ابدی یاشایاجاقدیر.
نوشته شده توسط جلالی
والا دفعههای قبلی اینطوری نبود. از آزمایش و این حرفها خبری نبود به خدا! ولی اینبار گفتن تا اسم آقا داماد رو صدا کردیم باید بره آزمایش ادرار و خون و غیره بده!
روی صندلی نشستم و منتظر موندم برای آزمایش اعتیاد. یه آقای قدبلند و لاغر مردنی که انگار تازه از سر منقل پاشده و اومده که آزمایش اعتیاد بده، یه گالن آب گرفته بود دستش و قٌـلـٌپ قـٌلـٌپ میرفت بالا، از اینور به اونور سالن قدم میزد و زیر لب غر میزد که ای بابا! هرچی آب میخوریم "نمیاد که نمیاد"!
بعد از ده دقیقه صدام کردن و من هم رفتم به سوی "دستشویی برادران". آقای "مسئول نظارت بر امور جیش(!)" اونجا روی چهارپایه نشسته بود. تا من رو دید لبخندی زد و گفت: " آقای داماد! مبارک باشه ایشالله!". بوی تند دستشوئی داشت خفهام میکرد. به زور لبخندی زدم و تشکر کردم. یه لیوان یکبار مصرف (خالی) بهم تعارف کرد تا پر تحویلش بدم! زیر چشمی نگاهی کرد و گفت: "شیرینی ما هم فراموش نشه!". یه دستم لیوان و سایر مخلفات(!) بود، با اون یکی دستم 500 تومن از جیبم درآوردم و به طرف دادم.
بعد گفتن صداتون میکنیم برای آزمایش خون. صدام که کردن، رفتم توی یه اتاق دیگه. خانوم دکتر لبخندی زد و گفت: "بهبه! چه آقا دوماد خوشتیپی! مبارک باشه!". سوزن آمپول رو تا اونجا که میرفت فرو کرد توی رگ من بدبخت و گفت:" البته شیرینی ما فراموش نشهها!". یه دستم به پنبه الکل روی بازوم بود، با اون یکی دستم 500 تومن از جیبم درآوردم و به خانوم دکتره دادم.
از اتاق آزمایش خون که اومدم بیرون همون آقا لاغره رو دیدم که داشت با مسئولین اونجا جر و بحث میکرد که: "آقا باور بفرمائید هرچی آب میخورم نمیاد! میشه من برم فردا بیام برای آزمایش"؟؟
گفتن کلاس معارفه و آموزش قبل از ازدواج تشکیل میشه، باید بریم دو تا کتاب تهیه کنیم و بریم سر کلاس تا آموزش ببینیم! یه خانومه بود که کتابهای درسی(!) رو توزیع میکرد، لبخندی زد و گفت: "مبارک باشه آقای دوماد!". دو تا کتاب آموزشی رو بهم داد و گفت: "البته شیرینی ما هم فراموش نشه!". یه دستم به کتابها بود، با دست اون یکی دستم 500 تومن از جیبم درآوردم و به دختره دادم.
همراه با بقیه آقا دومادها سر کلاس توجیهی که رفتیم، آقای دکتر با یه فیلم ویدئویی وارد اتاق شد. گفت آقایون دومادها خسته نباشید! یه سری آموزشهای قبل از ازدواج هست، البه شماها ماشالله همتون خودتون واردین!، یه جعبه هم اونجا رو اون میزه، شیرینی هاتون فراموش نشه!!" ، فیلم رو گذاشتو و خودش بدو بدو از اتاق خارج شد!
و اما این فیلم خودش ماجرائی داشت! اولش که از همون اولین روز خلقت شروع کرد!:
"..و خداوند زمین را از دو جنس نر و ماده آفرید..."!
دو تا مرغابی نشون داد که احتمالا نر و ماده بودن و توی برکه داشتن با هم شنا میکردن. دو تا میمون نشون داد که توی جنگل از این شاخه به اون شاخه میپریدن و جیغ جیغ میکردن! یه روباه نشون داد با دوتا بچه روباه که باباشون احتمالا رفته بود اداره(!) یا دنبال شکار یه لقمه نون حلال برای زن و بچهاش. دو تا مرغ عشق نشون داد که داشتن نوکهاشون رو به هم میمالیدن و درگوش هم شماره تلفن رد و بدل میکردن و منکرات انداخته بودشون تو قفس! خلاصه یه 5 دقیقهای رازبقا نشون داد، بعد یهو دوربین یه شات گرفت از میدون امام حسین و صف اتوبوس خط تهرانپارس و برادران و خواهرانی که غیورانه مثل مور و ملخ (همون راز بقاهه!) توی همدیگه میلولیدن! خلاصه دیگه کاملا بهمون ثابت شد که زمین از دو جنس نر و ماده آفریده شده!
بعد یه آقا دکتر مهربونی رو نشون داد که اومده بود و توصیههای ایمنی میداد! میگفت میخواین زنتون رو ماچ کنین سعی کنین قبلش حموم برین که تنتون بوی عرق نده، دندوناتون رو مسواک بزنین، موهاتون رو قشنگ شونه کنید. گفت خانومها هم باید یاد بگیرن که تا شوهرشون میاد خونه آب دستشونه بزارن زمین و برن یه لیوان آب خنک برای شوهرشون بیارن! لباس آراسته بپوشن و با آغوشی باز از همسرشون پذیرایی کنن. یه آقای روحانی هم نشون داد که اومد و اون هم همین رو گفت. گفت که اگر خانوم خانه "با آغوش باز" باشد این از هر عبادتی بهتره. بعد باز دوباره آقای دکتر اومد که بگه مسواک نشه فراموش! بعد گفت: اگه شوهر اومد خونه و دید زنش حال نداره که برن خونه آقا ناصر اینها، بنده خدا رو زور نکنه که پاشو بریم پاشو بریم. بعد گفت که باید به همسر خود احترام بگذاریم و براشون گل بخریم و از زحمات و زرشک پلوهائی که برای ما میپزن تشکر کنیم. بعد دوباره آقای روحانی اومدن و گفتند که: آن روزِی که رفتار شوهر با همسر از روی مهر و محبت نباشد، همانا آنروز بر زن و شوهر حرام است. به همسران خود احترام بگذازید همانگونه که امام حسین به همسر خویش احترام عمیق میگذاشتند."
بعد بهمون یاد دادن که چگونه سر صحبت را آغاز کنیم! یک نمایش نشون دادن با یک آهنگ زمینه رومانتیک. یه میز گرد بود یه دختره اونطرف نشسته بود، یه پسره از این طرف اومد با یه شاخه گل رز! شاخه گل رو گذاشت روی میز و اینطرف میز نشست. بعد هر دوتاشون خندیدن و عشوه اومدن! لبهاشون تکون میخورد (یعنی داشتن با هم حرف میزدن!) آهنگ رومانتیک هنوز بود! بعد تصویر آروم آروم رفت و دوباره اومد. اینبار میز هنوز بود، گل هنوز بود، آهنگ رومانتیک هنوز بود، ولی اینور و اونور میز کسی نبود!!! بعد دوباره آقای روحانی اومد و گفت: دیدین بهتون گفتم با همسر خود مهربون باشین بد نمیبینین؟؟!" خلاصه کلی آموزش دیدیم، با چیزهای دیگه!
و ما از اون به بعد در کنار همسرمون به خوبی و خوشی زندگی کردیم!
انشالله خدا نصیب همه کنه که ازدواج کنن! هیچی نداشته باشه، حداقل این حسن رو داره که میرین سر این کلاسها و یه خورده میخندین!